شعر ...
قدرتی برای به تصویر کشیدن
به تصویر کشیدن چیزی ک دیدنی نیست
وشاید یک لباس زیبا
برای شخصی نامرئی به نام درد..
شعر ...
قدرتی برای به تصویر کشیدن
به تصویر کشیدن چیزی ک دیدنی نیست
وشاید یک لباس زیبا
برای شخصی نامرئی به نام درد..
وقتی که بچه بودم ، شاید چهار یا پنج سالم بود.
پدرم شب ها برام از فضا و ستاره ها میگفت
وقت خواب ک میشد ، شروع میکرد برام تعریف کردن
از بزرگی آسمون و ستاره های داخلش
اینکه از چی تشکیل شدن
چقدر دورن
اینکه جاذبه و صورت فلکی چیه
منظومه ی شمسی چندتا سیاره داره و راه شیری چیه
یادمه اون موقع درست نمیفهمیدم چی داره میگه
ولی میتونستم تصور کنم که اون بیرون چقدر قشنگه
هرچقدر بزرگ تر شدم بیشتر به آسمون بالای سرم نگاه میکردم
بعضی شبا که حالم بد بود به یه ستاره ی پر نور توی آسمون زل میزدم و گریه میکردم
دلم میخواست اونجا باشم و با یه شعله از طرف اون پودر و خاکستر بشم
ولی حداقل افتخار اینو داشته باشم که توی یه ستاره عمرم به پایان رسیده
نه تو یه سیاره خاکی
یادمه روز انتخاب رشته دبیرستانم بود
پدر و مادر تا لحظه آخر میگفتن برو تجربی
ولی من نمیدونستم باید چیکار کنم
واقعا خیال پردازی احمقانه ای بود اکه میگفتم دلم میخواد اخترشناس بشم
یا فیزیک بخونم و درباره ی فضا بیشتر بدونم
به هرحال رفتم رشته ریاضی و تا دم کنکور بهش فکر میکردم
ولی تنها چیزی ک اون موقع فهمیدم و هنوزم بهش معتقدم
اینه که بعضی آرزوها رسیدنی نیستن
شاید فیلم های انگیزشی زیاد میبیند اگه بگید اینطور نیست
به هرچی میخوای میرسی و ...
ولی واقعا باید یه سری آرزوها رو توی دلت نگه داری و اونارو نقاشی کنی
بوم نقاشی تنها جاییه که میتونم به هرچی میخوام برسم
♡من در بومی نقاشی شده، با آرزوهایم در حال زندگی در سکانسی یخ زده هستیم♡
ولی این( من) که الان هستم
اون چیزی نیست ک برام مقرر شده
بین منِ الان و منِ واقعی هنوز خیلی فاصله هست
همیشه خونه تکونی های مامانم وسط امتحانای من بود
هیچ وقت فکرشو نمیکردم بدترینش بیوفته توی کنکورم
و من الان طی به دست منتظر فردایی هستم که کنکورمو بدم و فقط بگیرم بخوابم
تنها فایده ای که کنکور فردابرام داره همینه
واقعا هیچ خوابی بهتر از خواب بعد کنکور نیس
شب که میشود در ذهنم غوغایی برپا میشود
تاریکی آسمان در ذهنم میریزد و ذهنم را پر میکند
فرصتی که آدم های گذشته بتوانند مثل شبح در فضای بی نهایت ذهنم پرسه بزنند
ناگهان ظاهر شوند و بار دیگر در تاریکی ناپدید شوند
جرقه هایی از خاطرات گذشته هربار در ذهنم روشن میشود
گذشته ای که دیگر نه لمس کردنی است و نه دیدنی
تنها گرد و غباری از هرگوشه ی آن در کنج ذهن آدم ها باقی مانده
گذشته ای که هیچ کس نمیتواند ثابت کند چه بر سرش آمده
یا اینکه وجود داشته یا نه
امروز میتواند اولین و آخرین روز عمرمان باشد
دیروز خاطرات خیالی
و فردا سرابی در دور دست ها
شب به انتها میرسد
کم کم تاریکی کنار میرود و غم فضای بی نهایت ذهنم را پر میکند
ذهنم از غم لبریز میشود
و از چشم ها سرازیر میشود
با پلک هایم غم هارا در آغوش میکشم
این آخرین فرصت برای در آغوش کشیدن چیزی است ک لمس نمیشود
گورستانی میخواهم برای افکارم
یا شاید هم یک ارکستر سمفونی ،تا بتوانم خاطرات و کلمه ها را سوار بر نت ها کنم و جنازه های بیجان آن هارا به سرزمین مردگان برسانم.
بعد دو سال سختی( ۹۹ و ۹۸)
۱۴۰۰ خوب بود
واقعا خیلی خوش گذشت
پستی بلندی های زیادی داشت ولی حتی سختی هاشم دلچسب بود
ممنون ۱۴۰۰