𝑩𝒍𝒖𝒆 𝒎𝒂𝒏𝒈𝒐

𝒪𝓃𝓁𝓎 𝓁𝑜𝓋𝑒

 


 

The End

پس فردا 

میشه آخرین امتحانی که قراره بدم 

و بعدش خداحافظ دانشگاه!!

چ زود گذشت روز هایی ک حتی فکرشو نمیکردم بیاد 

یادمه دبیرستانی بودم و همیشه میترسیدم به بعد کنکور فکر کنم

همیشه آینده ی من میشد تا زمان کنکور 

و بعد از اون برام مثل یه راز باقی مونده بود 

ازش میترسیدم 

فرار میکردم 

حتی نمیخواستم ب این فکر کنم که  ممکنه خوب باشه!!

ولی حالا هم کنکور گذشت 

هم اعلام نتایج و هم دانشگاه 

و این پروژه ی چندساله به پایان رسید 

پروژه ای که استارتش با سه ماه مجردی زندگی کردن با بهترین رفیق های دنیا شروع شد 

و حالا داره تموم میشه 

 

 

همیشه روز های اول برام جالب بود 

روز اول مدرسه 

روز اول راهنمایی ، دبیرستان و دانشگاه

روز اولی ک رفتم دانشگاه مثل یه بچه ی پنج ساله بودم که کنجکاو پاشو میزاره یه جای جدید

روز خوبی بود 

و حتی تعجب آور  اونم با دیدن شخصی قدیمی که خیلی وقت بود ندیده بودمش اونم جایی ک حتی فکرشو نمیکردم

و بعدش همون آدم شد یکی از بهترین دوستام 

و آغاز اولین کلاس با بهترین استاد دنیا و کسی ک هیچ وقت فراموشش نمیکنم

ولی  یه هفته نشد که فهمیدم این دانشگاه همونی نبود ک تو رویاهام فرض میکردم و به خاطر همین تا اواسط ترم دو افسردگی گرفتم

و همش با خودم میگفتم : همین؟؟؟

جایی بودم که آرزوی خیلیا بود و بهش نرسیده بودن

ویا خیلی از با همکلاسی هام بااین امید درس خونده بودن و به آرزوشون رسیده بودن 

ولی برای من اینجوری نبود 

تازه وقتی حالم خوب شد که فهمیدم این میتونه خونه ی اول برای کاری باشه ک قراره حالا حالاها تموم نشه

 

و الان

پایان چهارسال از زندگیم..

چهار سال که اصلا نفهمیدم چیشد 

خوب بود یا بد؟

واقعا نمیدونم 

مثل یه سریال چند قسمتی بود 

و با صحنه های اکشن با بدلکاری کرونا 

کمی هم کمدی با بازیگری دوتا کمدین به اسم شیوا و مریم

و حتی ترسناک با بازیگری اساتید وحشی ..

 

و در پایان

خداحافظ دانشگاه فرهنگیان 

درسته مزخرف بودی 

ولی روز هایی خوبی رو باهات گذروندم

درسته درس های مسخره ای داشتی

ولی خیلی ازت یاد گرفتم 

درسته دانشجوهای مزخرفی داشتی 

ولی بعضیاشون واقعا آدمای جالبی بودن ک تو ذهنم میمونه

و اما

درسته روز اولی ک فهمیدن تورو قبول شدم گریه کردم و  ازت متنفر بودم 

ولی الان دوست دارم 

خدانگهدار و مرسی بابت همه چیز 💋

.

.

.

چرا بعد از اینکه از اول خوندمش گریم گرفت🤧😑

....

شعر ...  

قدرتی برای به تصویر کشیدن 

به تصویر کشیدن چیزی ک دیدنی نیست

وشاید یک لباس زیبا

برای شخصی نامرئی به نام درد..

 

Dreams 🌈

وقتی که بچه بودم ، شاید چهار یا پنج سالم بود.

پدرم شب ها برام از فضا و ستاره ها میگفت

وقت خواب ک میشد ، شروع می‌کرد برام تعریف کردن 

از بزرگی آسمون و ستاره های داخلش 

اینکه از چی تشکیل شدن 

چقدر دورن 

اینکه جاذبه و صورت فلکی چیه 

منظومه ی شمسی چندتا سیاره داره و راه شیری چیه 

یادمه اون موقع درست نمیفهمیدم چی داره میگه 

ولی میتونستم تصور کنم که اون بیرون چقدر قشنگه 

هرچقدر بزرگ تر شدم بیشتر به آسمون بالای سرم نگاه میکردم 

بعضی شبا که حالم بد بود به یه ستاره ی پر نور توی آسمون زل میزدم و گریه میکردم 

دلم میخواست اونجا باشم و با یه شعله از طرف اون پودر و خاکستر بشم 

ولی حداقل افتخار اینو داشته باشم که توی یه ستاره عمرم به پایان رسیده 

نه تو یه سیاره خاکی 

یادمه روز انتخاب  رشته دبیرستانم بود 

پدر و مادر تا لحظه آخر میگفتن برو تجربی 

ولی من نمیدونستم باید چیکار کنم 

واقعا خیال پردازی احمقانه ای بود اکه میگفتم دلم میخواد اخترشناس بشم 

یا فیزیک بخونم و درباره ی فضا بیشتر بدونم 

به هرحال رفتم رشته ریاضی و تا دم کنکور بهش فکر میکردم 

ولی تنها چیزی‌ ک اون موقع فهمیدم و هنوزم بهش معتقدم 

اینه که بعضی آرزوها رسیدنی نیستن 

شاید فیلم های انگیزشی زیاد می‌بیند اگه بگید اینطور نیست 

به هرچی میخوای میرسی و ...

ولی واقعا باید یه سری آرزوها رو توی دلت نگه داری و اونارو نقاشی کنی 

بوم نقاشی تنها جاییه که میتونم به هرچی میخوام برسم 

 

 

♡من در بومی نقاشی شده، با آرزوهایم در حال زندگی در سکانسی یخ زده هستیم♡

 

 

𝑨𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆🌿
در انتظار یک اتفاق هیجان انگیز...
و شاید یک مکان اسرار آمیز
یا برفی که چندین ساله برنگشته ..
یا بارش یک باران ، با قطره هایی به تعداد تک تک غم هایم
یا حتی در انتظار یک شخص..
منتظر در زیر سو سوی نور چراغ توی خیابان



𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒕𝒆𝒔𝒕 𝒄𝒐𝒏𝒕𝒆𝒏𝒕🌿
Designed By Erfan Powered by Bayan