کی انقدر جدی و نا امید و خسته شدم ؟
ولی این( من) که الان هستم
اون چیزی نیست ک برام مقرر شده
بین منِ الان و منِ واقعی هنوز خیلی فاصله هست
همیشه خونه تکونی های مامانم وسط امتحانای من بود
هیچ وقت فکرشو نمیکردم بدترینش بیوفته توی کنکورم
و من الان طی به دست منتظر فردایی هستم که کنکورمو بدم و فقط بگیرم بخوابم
تنها فایده ای که کنکور فردابرام داره همینه
واقعا هیچ خوابی بهتر از خواب بعد کنکور نیس
شب که میشود در ذهنم غوغایی برپا میشود
تاریکی آسمان در ذهنم میریزد و ذهنم را پر میکند
فرصتی که آدم های گذشته بتوانند مثل شبح در فضای بی نهایت ذهنم پرسه بزنند
ناگهان ظاهر شوند و بار دیگر در تاریکی ناپدید شوند
جرقه هایی از خاطرات گذشته هربار در ذهنم روشن میشود
گذشته ای که دیگر نه لمس کردنی است و نه دیدنی
تنها گرد و غباری از هرگوشه ی آن در کنج ذهن آدم ها باقی مانده
گذشته ای که هیچ کس نمیتواند ثابت کند چه بر سرش آمده
یا اینکه وجود داشته یا نه
امروز میتواند اولین و آخرین روز عمرمان باشد
دیروز خاطرات خیالی
و فردا سرابی در دور دست ها
شب به انتها میرسد
کم کم تاریکی کنار میرود و غم فضای بی نهایت ذهنم را پر میکند
ذهنم از غم لبریز میشود
و از چشم ها سرازیر میشود
با پلک هایم غم هارا در آغوش میکشم
این آخرین فرصت برای در آغوش کشیدن چیزی است ک لمس نمیشود