𝑩𝒍𝒖𝒆 𝒎𝒂𝒏𝒈𝒐

City of stars


این آهنگ خاصه:)

مثل یه ایستگاه راه آهن خالی از سکنه 

گم شده در فضا و زمان

همون قدر آروم و سبک..

 

 

پرسینگ

واقعا چرا آدما باید خودشونو سوراخ سوراخ کنن یه نگین بزنن به خودشون . من حتی با گوشواره هم مخالفم . سه سالم بود هنوز خاطره ی تلخ گوشواره انداختنم یادم نمیره . آنقدر گوشم حساس بود عفونت کرد از عفونت زیاد نمیتونستن گوشواره رو دربیارن .عفونت دورش جمع شده بود . بعدشم که درآوردن سوراخش بسته شد . دوباره بردن سوراخ کرد دوباره عفونت کرد و ...

موندم بقیه چجوری ناف و زبون و بقیه جاهایی که نمی‌خوان بگم رو چیز میز میندازن . مثلا چی بشه؟ به جا این کارا یکم به وضعیت پوستشون برسن بهتره . یه موقع فکر نکنید چون پرسینگ زدم پشیمونم اومدم اینحا غر میزنم...

سرد

امروز رفتیم بازار . انقدر سرد بود همونو برگشتیم

.

کیمچی

امروز با سالی رفتیم کافه کی پاپ نودل و کیمچی خوردیم .

Wild flowers


bayan tool

از من می‌شنوید هیچ وقت کنکور ارشد شرکت نکنید ....

شرکت کردید انتخاب رشته نکنید...

انتخاب رشته کردید روانشناسی نرید ..‌‌

دانشگاه پیام گور نرید....‌
 

.

خب بعدش چی؟؟

امروز یهو یه جرقه ای به ذهنم زد ...

اصلا هدف من از زندگی چیه؟؟

خب این جمله تو نگاه اول خیلی کلیشه ایِ برای همین زیاد جلب توجه نمیکنه ولی وقتی یهو میاد تو ذهنت همه چی عوض میشه .

انقدر ذهنم درگیرش شد تا اینکه پامو کشوند به این وبلاگ خاک خورده که حتی یادم نمیاد آخرین بار کی توش مطلب نوشتم .

حتی حوصله ندارم برم تاریخشو چک کنم 

و خلاصه اگه هدفتونو پیدا کردید برام بنویسید چجوری پیداش کردید شاید به من هم کمک بکنه

Another love

بعد از تقریبا یک سال دوباره دارم اینجا پست میذارم .

نمیدونم چی بگم جز اینکه هوا واقعا گرمه و اصلا حس رفتن به فصل پاییز نیست .

ولی خب دست من نیست که بالاخره روز ها سپری میشن و فصل ها با عجله میگذرن . 

به امید روز های بهتر .‌‌..

 

خستم

ببخشید من

اینجوریم که ماهی یک بار میام اینجا و  با شور و هیجان یه متن مینویسم 

بعدش چند قدم میرم عقب از دور بهش نگاه میکنم و با خودم میگم این بار کمی بهتر به خودم و زندگی غر زدم 

بهتره چند سال دیگه یادم بره که روزی همچین وبلاگی داشتم 

چون اون موقع شرمنده خودم میشم که چرا گذشته ی خوبی برای خودم نساختم و به جای اینکه زمان و وقتمو روی چیزایی بزارم که دوست دارم ،همش گوشه اتاقم نشستم و به گوشی ور رفتم

بخشید من 

ببخشید که خاطرات قشنگی برات نساختم 

خسته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سال 3816

 

لارا گرامافون زمان رو روشن کرد 

و آروم روی مبل راحتی خودش لم داد و منتظر شد تا به پنج سال قبل پرت شود 

آهنگی ملایم در فضای اتاق پخش می‌شد 

و لارا کم کم به خواب عمیقی فرو رفت 

وقتی چشماش رو باز کرد 

سال ۳۸۱۶ بود 

پنج سال قبل تر...

گرامافون زمان اختراع تازه ای بود 

و لارا اولین بار بود که ازش استفاده می‌کرد 

با این اختراع فقط روح شخص به زمان گذشته میرفت و جسمش در همان زمان باقی میموند 

 

لارا خودش رو میدید 

تو لباس زرد قشنگی که یه روز سگش دامنش رو گاز گرفت و پاره کرد و لارا دیگه اونو نپوشید

اون کی بود کنارش ؟ تازه یادش اومد 

عجیب بود که زودتر از اینا نشناختش 

دوستی بود که چند ماه بعدش از هم جدا شدن دیگه همو ندیدن 

الان برای لارا یه سگ کافی بود تا باهاش حرف بزنه 

داشت کجا میرفت؟

خودش هم یادش نمیومد اون روز دقیقا مشغول چه کاری بود

پس دنبال خودش رفت و بیمارستان رسید 

اها ، درسته..

اون روز بود که ..

برای آخرین بار کسی که خیلی دوستش داشت رو دید 

کسی که عاشقش بود توی بیمارستان بود 

یه پرستار 

که همون روز متوجه شد بهش خیانت کرده و برای همیشه اونو ترک کرد 

تحمل دوباره ی دیدن اون صحنه هارو نداشت 

پس موهاشو گرفت و محکم کشید 

سازو کار گرامافون زمان مثل خواب دیدن بود 

برای اینکه ازش بیرون بیای باید از خواب بیدار بشی 

لارا چشماش رو باز کرد 

توی زمان حال بود 

از جاش بلند شد و به گرامافون نگاه کرد 

موزیک رو قطع کرد 

فهمید که کار اشتباهی بود که این وسیله رو خریده 

گذشته ها با خاطراتش دیگه گذشتن 

نگاه کردن به اونا چیزی رو تغییر نمیده 

حتی میتونست با همین پول یه اسکوتر با موتور جت بخره و از راه هوایی سرکار بره 

اینجوری سریع تر هم می‌رسید 

گرامافون رو جمع کرد ، شاید فروشنده اونو پس می‌گرفت 

باید شانسش رو امتحان میکرد 

سگش رو برداشت و از خونه بیرون رفت 

پیش خودش زمزمه میکرد 

چیزی که نمیشه تغییرش داد ارزش دوباره دیدن نداره 

باید تو زمانی باشم که بتونم کاری کنم 

و به راهش ادامه داد...

 

پ ن: میخواستم بیام اینجا و طبق معمول از روزگار بنالم و غر بزنم 

ولی نمیدونم چرا ترجیح دادم داستانش کنم 

کلا ده دیقه بیشتر نشد تا بنویسمش پس اگه بد شده هیچی نگید و با لبخند ملیح رد بشید

 

 

۱ ۲ ۳ . . . ۱۵ ۱۶ ۱۷
𝑨𝒃𝒐𝒖𝒕 𝒎𝒆🌿
در انتظار یک اتفاق هیجان انگیز...
و شاید یک مکان اسرار آمیز
یا برفی که چندین ساله برنگشته ..
یا بارش یک باران ، با قطره هایی به تعداد تک تک غم هایم
یا حتی در انتظار یک شخص..
منتظر در زیر سو سوی نور چراغ توی خیابان



𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒕𝒆𝒔𝒕 𝒄𝒐𝒏𝒕𝒆𝒏𝒕🌿
Designed By Erfan Powered by Bayan